خون می پوشی
تاريخ : جمعه 1 شهريور 1392برچسب:, | 3:31 | نویسنده : Ali

خون می پوشی و

مثلِ فرشته ها

در جاده قدم مى زنى

وقتى سگ ِ درونم

سمتت حمله مى كند

زخمى تر مى شوم

تو اما با خاطر آرام

به رفتنت ادامه مى دهى

بى آنكه بدانى

سرخىِ پيراهنت

اعلان ِ جنگ است



نظرات شما عزیزان:

marjan
ساعت16:21---1 شهريور 1392
یادت هست....؟!
روزی پرسیدی این جاده کجا میرود...؟!
و من سکوت کردم...
دیدی ...! جاده جایی نرفت...!
آن که رفت ، تو بودی


باران
ساعت12:55---1 شهريور 1392
زمین کج است!اما من هنوز هم خوش رقصی میکنم به سازت!
بسیار زیبا


negin
ساعت12:49---1 شهريور 1392
زیبا...نازک...غمناک...

فاطی
ساعت10:02---1 شهريور 1392
تورفتی ...!!

چشم در راهی که آخرین بار برای همیشه بدون خداحافظی در آن پای گذاشتی و رفتی دوخته بودم.



جاده ای که آغازش من بودم و پایانش خورشید ارغوانی رنگ.



امروز که به آن جاده و خورشید می نگرم دیروز به یادم می آید.



دیروزی که زمزمه ی کوچ سر دادی و رفتی.



راستی یادت هست چگونه رفتی ؟؟ و چرا رفتی ؟؟



مگر من چه کرده بودم؟؟



آن روزها من در طلب یک لقمه نان از سفره ی عشقت گداگونه به خانه ات روی آورده بودم.



چرا که تو را در سخاوت عشق بیتا میدانستم ولی افسوس !



در به رویم نگشودی .



خدایا مگر من چه کردم که اینگونه از دست او دنیای دردم؟؟



من که زندگی را با تو خواستم فقط با تو .



من اشک میریختم که برگردی تو میخندیدی به من که برگردم !



من میسوختم و تو میسوزاندی .



تو رفتی آنقدر که در انتهای جاده همراه خورشید غروب کردی و رفتی ...!



رفتی...! رفتی ...!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







  • کوه
  • ابر جادو